گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

هر که حرصش گام زد، کامش روا هرگز نشد

هر که سلطان قناعت شد، گدا هرگز نشد

کام جانم درمیان آب و آتش حاضر است

هر که با همت برآید بینوا هرگز نشد

بندهٔ تمکین دل گردم که در راه وفا

[...]

عرفی