×
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۶
عید است غبار سر راه تو توان شد
قربانی قربان نگاه تو توان شد
امید شهید دم شمشیر غروریست
بسمل ز خم طرف کلاه تو توان شد
باید همه تن دل شد و آشفت و جنونکرد
[...]
۷ بیت