×
ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
گفتم : بکنم دو دست کوتاه از تو
دل بر کنم ، ای صنم ، بیک راه از تو
اکنون چو برید خواهم ، ای ماه ، از تو
از جان کنم آغاز ، پس آنگاه از تو
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۷۲
شاد است همه عمر نکوخواه از تو
دشمن کور است گاه و بیگاه از تو
عیش خوش ما بی تو ندارد آبی
سلطان وجود لوحش الله از تو
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
من بیدل بعمر خود ندیدم یک نگاه از تو
نمیدانم چه عمرست این؟ دریغ و درد و آه از تو!
همان روزی که گشتی پادشاه حسن، دانستم
که داد خود نخواهد یافت هرگز دادخواه از تو
مکش هر بی گنه را، زان بترس آخر که در محشر
[...]