گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

ز خود هم می گریزد راز پنهان کسی دارد

غبار وحشتم بوی گلستان کسی دارد

دل دیوانه ام شبها پری در خواب می بیند

سری با سایه سرو خرامان کسی دارد

چه نقاشانه می آید صبا از گلشن کویش

[...]

اسیر شهرستانی