گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر

شورید و گفت جانِ من و جانِ کارگر

شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست

محتاج زرع زارع و مهمان کارگر

سرمایه‌دار از سرِ خوان رانَدَش ز جور

[...]

فرخی یزدی