گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

گویی که منم یار تو ای جان و نباشی

وز یاری اغیار پشیمان و نباشی

بیچاره من آن دم که ز گل بوی تو آید

بر بوی تو آیم به گلستان و نباشی

می میرم ازین غم که چو بینم مهی از دور

[...]

جامی