گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

مرا سودایِ تو دیوانه کرده ست

ز خویش و آشنا بی گانه کرده ست

فغان از چشمِ دل دزدت که چشمم

چو گوشَت معدنِ دُردانه کرده ست

خطی آوردی و با من همان کرد

[...]

حکیم نزاری