گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

اشک از مژگان در این ویرانه نشکست و نریخت

خوشه‌ خشکی‌ داشت اینجا، دانه‌ نشکست‌ و نریخت

زیرِ گردون صدهزاران سر به باد فتنه رفت

کهنه‌خشتی زین ندامتخانه نشکست و نریخت

در کشاکشْ اقتدارِ ارّهٔ اقبالِ دهر

[...]

بیدل دهلوی