گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

دگر چه باده به پیمانه می کند دل ما

که مشق گریه مستانه می کند دل ما

به جان شکافی مژگان قسم که شب همه شب

خیال زلف تو را شانه می کند دل ما

فضول قدر نفهمیدگی نمی داند

[...]

اسیر شهرستانی