گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۲

 

چون لایق گنج نیست ویرانهٔ عمر

می نتوان شد مقیم هم خانهٔ عمر

وقت است که درخواب شوم، بو که شوم!

زیرا که به آخر آمد افسانهٔ عمر

عطار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

آنرا که اجل شکست پیمانه عمر

وز جور اجل برون شد از خانه عمر

گوید بزبان حال اگر فهم کنی

کای رند نماز کن بشکرانه عمر

اهلی شیرازی