گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

دلم ز درد غم عشق جان نخواهد برد

گمان هستی این ناتوان نخواهد برد

اگر ز جور تو جانم به لب رسد جانا

بجز در تو به جایی فغان نخواهد برد

بیا که وقت گلست و به بوستان برمت

[...]

جهان ملک خاتون