گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

صنما مرده آنم که تو جانم باشی

می‌دهم جان که مگر جان جهانم باشی

روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو

روشنایی دل و شمع روانم باشی

بار گردون و غم هر دو جهان در دل من

[...]

سلمان ساوجی