گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

گدایان را بود از آستانها پاسبان مانع

مرا از آستان او زمین و آسمان مانع

من و شبهای سرما و خیال آستان بوسی

که آنجا نیست بیم پرده دارو پاسبان مانع

نگهبانان ز ما دارند پنهان داغها بر جان

[...]

محتشم کاشانی