×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۹
در شهر فتنه ای شد، می دانم از که باشد
ترکی ست صید افگن، پنهانم از که باشد؟
هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند
گر دیگری نداند، من دانم از که باشد؟
دردم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸
چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟
دردم تو میفرستی، درمانم از که باشد؟
گفتی: برو ز پیشم، خود میروم، ولیکن
زین غصه گر بمیرم تاوانم از که باشد؟
چون در فراق خویشم زار و ضعیف کردی
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸۹
در شهر فتنه ای شد می دانم از که باشد
تُرکی ست فتنه افکن پنهانم از که باشد
هر روز اندرین شهر خلقی ز دل برآیند
گر دیگری نداند من دانم از که باشد
هر دم گذشت از حد، معلوم نیست تا خود
[...]