گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۸

 

دل من دردمند تست درمانش نمی‌سازی

دلت بر وی نمی‌سوزد به فرمانش نمی‌سازی

تنم را خون دل خوردی و ترکش می‌کنی اکنون

عجب دارم ز کیش تو که: قربانش نمی‌سازی؟

ز کار من همی پرسی که چونست آن؟ نمی‌دانم

[...]

اوحدی