گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳۷

 

بخیه تا کی بر لباس تن ز آب و نان زدن؟

از بصیرت نیست گل بر رخنه زندان زدن

ظلم بر افتادگان شرمندگی می آورد

سرکشان سر پیش اندازند در چوگان زدن

جان پاکان در تن خاکی نمی گیرد قرار

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

بسکه بد باشد ز شوخی خنده بر یاران زدن

گل ببد خواه خود، از روی جفا نتوان زدن

هر که با دست تهی، بار کسان بر دل نهاد

همچو کشتی میتواند پای بر توفان زدن

ناامیدی بسکه در ایام ما گردیده عام

[...]

واعظ قزوینی