گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

زهر تن چشم او جان را بدزدد

زهر دل زلفش ایمان را بدزدد

هزاران عمر باید مزد دزدیدش

چو آن عیار ما جان را بدزدد

بت محمل نشین زان ره که رفته ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چو از تن تیر تو جان را بدزدد

ز تیرت سینه پیکان را بدزدد

گریزم در خدا چون بینم آن چشم

مباد آن کافر ایمان را بدزدد

خطت بنهفت لب را در شگفتم

[...]

جامی