گنجور

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت

 

هیچ ره دروی نه هم آن دیگرست

سالک تن، سالک جان، دیگرست

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۲

 

حسن بالادست را هر روزشان دیگرست

شعله جانسوز را هر دم زبان دیگرست

از می روشن صفای جام می گردد حجاب

ورنه هر آیینه رو، آیینه دان دیگرست

چهره گل پرده رخسار گلرنگ کسی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۹

 

خط را به دور عارض او شان دیگرست

هر مور ازین سپاه سلیمان دیگرست

از نوشخند گل دل من وا نمی شود

صبح امید من لب خندان دیگرست

هر غنچه ای به شور نمی آورد مرا

[...]

صائب تبریزی