گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

خون دلم مخور که غمان تو می‌خورم

رحمی بکن که زخم سنان تو می‌خورم

هر می که دیده ریخت به پالونهٔ مژه

یاد خیال انس رسان تو می‌خورم

گفتی چه می‌خوری که سفالین لبت پر است

[...]

خاقانی