گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت

بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت

دی رفت سوی باغ و ندانست غم ما

این نیز نداشت که بی ما نتوان رفت

صحرا و چمن پهلوی من هست بسی، لیک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

بی جذبه ی دوستان ز جا نتوان رفت

هر راه که نیست رهنما، نتوان رفت

فریاد مؤذن بشنو تا دانی

ناخوانده به خانه ی خدا نتوان رفت

سلیم تهرانی