×
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۲
چنینکز گردش چشم تو میآید به جان انجم
سزد گر شرم ریزد چون عرق با آسمان انجم
تو هر جا می خرامی نازنینان رفتهاند از خود
بود خورشید را یکسر غبار کاروان انجم
سر زلفت ز دستم رفت و اشکی ریخت از مژگان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۳
ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم
بهگردون میشود در دیدهٔ حیرت نهان انجم
سر زلفش ز دستم رفت اشکم ریخت از مژگان
که چون شب بگذرد ریزد ز چشم آسمان انجم
اسیر حلقهٔ بیتابی شوقکه میباشد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۴
کند هر جا عرق ز آن ماه تابان گلفشان انجم
شکست رنگ سازد جمع چون برگ خزان انجم
جبین و عارضش از دور دیدم در عرق گفتم
که این ماه است و آن خورشید تابان است و آن انجم
تو بر خاک درش یک نقش پا کسب سعادت کن
[...]