×
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶
بیچاره دلم کرد فغان از دیده
و آمد ز فراق تو به جان از دیده
دل شرح فراق تو نمی یارد گفت
دارد گله ها به صد زبان از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷
دل دست جفا به سر زنان از دیده
فریادکنان جامه دران از دیده
گر دیده ندیدی رخ زیبای تو را
دل کی دیدی نام و نشان از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰
تا گشت بتا رخت نهان از دیده
افتاد مرا بی تو جهان از دیده
تا روی تو دید دیده در خونم شد
اینست مرا سود و زیان از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱
در هجر توأم دجله روان از دیده
خون جگرم ز غم چکان از دیده
حال دل و دیده ام چنین می گذرد
تا شت رخ دوست روان از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲
اشکم شده از درد روان از دیده
خون جگرم چکان چکان از دیده
دانی که ز کی شد این بلا بر دل من
تا گشت رخ دوست نهان از دیده