گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم

شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان

[...]

حافظ
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

هزار حیله برانگیختیم تا شاید

بریم ره به سراپرده امام و نشد

به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزوی خام و نشد

هزار حیله برانگیختیم تا شاید

بریم ره به سراپرده امام و نشد

به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی

[...]

فیض کاشانی