گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴

 

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل

یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل

خستهٔ هر ستم شدم، ای قدم بلا برو

سخرهٔ هر دغل شدم، ای فلک دغا مهل

خاک زمین او شدم، آتش ما فرو نشان

[...]

اوحدی