گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

اقلیم درد را سحر و شام دیگر است

مستان عشق را رم و آرام دیگر است

عنقا به زور بال تجرد بلند شد

بی قید نام و ننگ شدن نام دیگر است

دردسر خمار ندارد شراب عشق

[...]

اسیر شهرستانی