گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱

 

ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده

دلم را قرعهٔ عشق و هوس بر نامت افتاده

ز هر سو فتنه‌ای برخاست در ایام حسنت، من

کجا ایمن توانم بود در ایامت افتاده؟

نمی‌افتد ترا در سر کزین جانب نهی گامی

[...]

اوحدی