گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

ازان دل از غم ایام برنمی‌آید

که آفتاب می از جام برنمی‌آید

ز زیر زلف برآمد رخش، که می‌گوید

که آفتاب، گه شام برنمی‌آید؟

بکن به ناخن خود، روی داغ و نام برآر

[...]

قدسی مشهدی