×
عطار » مختارنامه » باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود » شمارهٔ ۷
گفتم که شد از نفس پلیدم، دل، پاک
دردا که نشد پاک و شد از درد هلاک
اندر حق آنکسی چه گویند آخر
کاو غرقهٔ دریاست جنب رفته به خاک
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۸
از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک
خندان بدمید دامن خود زده چاک
زان میگریم چو ابر بر خاک تو زار
تا بو که چو گل شکفته گردی از خاک
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۵۶
چون صبح دمید ودامن شب شد چاک
برخیز و صبوح کن چرائی غمناک
می نوش دمی که صبح بسیار دمد
او روی به ما کرده و ما روی به خاک