×
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
بندهٔ دل شوم که او، خون فراغ میخورد
خدمت درد میکند، نعمت داغ میخورد
طوبی و خلد عافیت، مینخرم به مشت خس
زان که تَذَروِ این چمن، طمعهٔ زاغ میخورد
از چمنی نمیبرد، نعمت برگزیده را
[...]
۶ بیت