گنجور

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » پاس دوستی

 

بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی

دشمنی‌ها کرد با من در لباس دوستی

کوه پابرجا گمان می‌کردمش دردا که بود

از حبابی سست‌بنیان‌تر اساس دوستی

بس که رنج از دوستان باشد دل آزرده را

[...]

رهی معیری