گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

آن باد بهار بین که برخاست دگر

وز نو چمن جهان بیاراست دگر

اندر چمن گل چو نظر می کردم

در چهره او چو نور پیداست دگر

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

آن روی چو گل ببین چه رعناست دگر

قدش به چمن ببین چه زیباست دگر

از شرم قدش نشسته بد سرو به خاک

بر عذر قدمهای تو برخاست دگر

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

سرگشته و شوریده دل ماست دگر

چون زلف تو بر رخ [تو] شیداست دگر

آن قامت زیبای نگارست به باغ

یا سرو چمن بود که برخاست دگر

جهان ملک خاتون