گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می‌دانی؟

تو در آسایشی، تیمار بیماری چه می‌دانی؟

نداری جز دل آزاری و ناز و دلبری کاری

تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه می‌دانی؟

تو چون یک شب به سودای سر زلف پریشانش

[...]

سلمان ساوجی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

جفاکاری تو یارا جز جفاکاری چه می‌دانی؟

طریق یاری، آیین وفاداری چه می‌دانی؟

به یاری دل ندادی هرگز از نامهربانی‌ها

طریق مهربانی شیوهٔ یاری چه می‌دانی؟

نه در قیدی اسیری و نه در دامی گرفتاری

[...]

رفیق اصفهانی