گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

آنها که در حقیقت اسرار می‌روند

سرگشته همچو نقطهٔ پرگار می‌روند

هم در کنار عرش سرافراز می‌شوند

هم در میان بحر نگونسار می‌روند

هم در سلوک گام به تدریج می‌نهند

[...]

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳۰

 

آمد بهار وخلق به گلزار می روند

دیوانگان به دامن کهسار می روند

گلها که دوش رو ننمودندی از حجاب

امروز دسته دسته به بازار می روند

دریاب فیض صحبت روحانیان که زود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - قصیده

 

مردم به زرق طره دستار می روند

خرمهره اند و در پی افسار می روند

در کوچه های شهر چرا خون نمی رود؟

زینسان که خلق روی به دیوار می روند

خلق ظلوم مرکب غول ضلالتند

[...]

صائب تبریزی