گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مدح سلطان مسعود

 

نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب

توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب

همی نخسبم شبها و چون تواند خفت

کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب

همه بکردم هر حیلتی که دانستم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - هم در ثنای او

 

ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب

اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب

چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت

از آن که بودش پروردگار از آتش و آب

گرفت از آب صفاور بود از آتش نور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر ابونصر فارسی

 

ز خاک و باد که هستند یار آتش و آب

قوی تر آمد بسیار کار آتش و آب

بساط پشت زمین و شراع روی هوا

ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب

لباسهای طبیعت نگر که چون بافد

[...]

مسعود سعد سلمان