گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

به بزم او حریفان را ز مستی دست و پا بوسم

به این تقریب شاید دست آن کان حیا بوسم

دهم در خیل مستان تن به بدمستی که هر ساعت

روم خواهی نخواهی دست آن شوخ بلا بوسم

چو جنگ آغازد آن بدخو نیاید بر زمین پایم

[...]

محتشم کاشانی