گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

تنها نه دلم باده ی نابش همه خون است

مغز قلم و مغز کتابش همه خون است

دل ها شکند وز دل من یاد نیارد

چون بشکند این خم که شرابش همه خون است

از سوز دل ما مشکن توبه که این نیست

[...]

عرفی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است

سرگرم سبویی که شرابش همه خون است

مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما

تنها نه شرابش، که کبابش همه خون است

ساقی بده آن جام که چون شهد محبت

[...]

سلیم تهرانی