گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ای مردم چشم ملک بینا از تو

آموخته جود ابرو دریا از تو

ای نور خدای گشته پیدا از تو

بر خور تو ز دولت خود و ما از تو

سید حسن غزنوی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۳

 

ای در سر ذرّه ذرّه سودا از تو

چون ذرّه هزار بی سر و پا از تو

مردی باید چو شمع دل پُر آتش

وآنگاه چو شمع پای بر جا ازتو

عطار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ای حسن بتان ماه سیما از تو

وی جانب شان میل دل ما از تو

خون شد دل ما ز دست ایشان یا رب

زیشان نالیم یا ز خود یا از تو

جامی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

ای در دل هر قطره تمنّا از تو

وی در سر هر حباب سودا از تو

ممنون دل و دیدهٔ خونبار نیم

جام از تو و باده از تو، مینا از تو

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو

آه از تو و ناله سینه فرسا از تو

خندان گذری ز چشم خونبار و خوشیم

دل از تو و دیده ازتو و ما از تو

حزین لاهیجی