گنجور

رهی معیری » رباعیها » در ماتم صبحی

 

دردا که بهار عیش ما آخر شد

دوران گل از باد فنا آخر شد

شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما

افسانه افسانه‌سرا آخر شد

رهی معیری