گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۹۶ - پیکچی

 

پیکچی امرد که خوی شمع و خوی او یکیست

پیش چشم عشقبازان پشت و روی او یکیست

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۹۷ - محتسب

 

دوش کردم با نگار محتسب از دور هشت

ذره را بگرفت در دست و برهنه کرد پشت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۹۸ - محتسب

 

آن نگار محتسب را دوش دیدم مست خواب

خانه خود بردم و تا روز کردم احتساب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۹۹ - قصه خوان

 

آن نگار قصه خوان تا کرده چادر معرکه

عاشقان را صحبت او کرده پا در معرکه

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۰ - تربز فروش

 

دلبر تربز فروشم رو به هر سو می کند

چون دچارش می شوم تربزچه را رو می کند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۱ - نقاره چی

 

شوخ نقاره چی را بردم شبی به خانه

از ذوق می زدم من تا روز شادیانه

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۲ - ماهی پز

 

ماهی پز امردی را بردم به صبحگاهی

در خانه وا نمودم تا پشت گاو ماهی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۳ - ماهی پز

 

دلبر ماهی پزم باشد به رخ چون آفتاب

ماهی خود را درون دیگ او کردم کباب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۴ - ماهی گیر

 

شوخ ماهی گیر باشد دلربای شوخ و شنگ

خانه من آمد و افتاد در کام نهنگ

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۵ - شیخ زاده

 

آن شیخ زاده امرد با من نمی شود یار

با علت مشایخ آخر شود گرفتار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۶ - قالب تراش

 

بت قالب تراش سیم غبغب

تو را شد خویش را درویش قالب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۷ - عینک ساز

 

شوخ عینک ساز را دایم بود در عین چشم

لیک باشد از برای عشقبازان چار چشم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۸ - چلپک پز

 

گفتمش با ماه چلپک پز ز غم لب می گزم

گفت بنشین بهر روح پیر چلپک می پزم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۰۹ - باغبان

 

باغبان امرد به باغش خویش را انداختم

ریختم از دیده خود اشک و شبنم ساختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۰ - خشت ریز

 

خشت ریز امرد که زو خاک وجودم بیختم

رفتم و نم کردم و در قالب او ریختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۱ - نجار

 

دلبر نجار با من آیت الکرسی بخواند

بر دکان خویش مارا برد و بر کرسی نشاند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۲ - آرد بیز

 

آرد بیز امرد به مژگان عاشقان را کارد زد

دست سوی ایلکش بردم به چشم آرد زد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۳ - سوهانگر

 

دلبر سوهانگر من خویش را پابست کرد

زین هنر خود را به پیش عاشقان سرپست کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۴ - نان پز

 

نان پز امرد که باشد نرم مانند خمیر

بر تنورش می توان چسبید همچون خوی گیر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۱۵ - زواله تاب

 

شوخ زواله تاب مرا آب داد و رفت

بر دامنش چو دست زدم تاب داد و رفت

نانی که در تنور فراموش مانده بود

بر عاشقان سوخته در خواب داد و رفت

سیدای نسفی
 
 
۱
۵۴۵
۵۴۶
۵۴۷
۵۴۸
۵۴۹
۷۷۰