واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۹
تا نگردد کشته تیغش پس از من دیگری
گرمی خونم گرفت آب از دم شمشیر او
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۰
دلم مجنون و، لیلی آن نگاه عشوه ساز او
طناب خیمه لیلی است مژگان دراز او
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۱
برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او
طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۲
بر نمیدارد شکن، دست از سر گیسوی او
بر نمیگیرد عرق، چشم از رخ نیکوی او
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۳
صفحه هر برگ این گلشن بود رویی به تو
جنبش هر نو نهال ایمای ابرویی به تو
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۴
منعم بیا جهان را قسمت کنیم باهم
خرجی زمال از ما، دخلش تمام از تو
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۵
بلبل از گل چند؟ ز آن رخسار زیبا هم بگو!
قمری، از سرو است بس! ز آن قد رعنا هم بگو!!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۶
تو ز من یک جان گرفتی، من ز تو چندین نگاه
هرکجا از خویشتن میگویی، از ما هم بگو!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۷
چون نگردد حال بر مفلس ز شرم قرض خواه؟
میرود از دیدن خورشید رنگ از روی ماه!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۸
ای از خودی و هستی، بر خویش دل نهاده
وز بیخودی و مستی خود را به باد داده
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۹
ته ته پری رخانند، جا کرده در ته خاک
قد قد سهی قدانند، بر روی هم فتاده
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۰
از اینکه دربهدری، پیش دوست جای نداری!
ز خلق میطلبی نان، مگر خدای نداری؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۱
کیست عارف؟ آنکه نشناسد به جز حق دیگری
پای تا سر، پشت پا؛ سر تا به پا، ترک سری!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۲
برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟
تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۳
چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان
شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۴
ز بس کاهید جسم زار من از درد پنهانی
چو گل بر خرده جان نیست غیر از جیب و دامانی!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۵
در دیده غبارم ز چه ره یافته، دانی؟
نور نگاه میکندت خانه روشنی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۶
دیدن بدستیاری عینک، ندیدنست
نور نگاه میکندت خانه روشنی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۷
هجوم خط مشکین نیست بر سیب زنخدانش
همانا کاروانی کرده منزل بر سر چاهی!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۸
به دوست روی دو عالم تو آشنای کهای
جهان گدای در اوست، تو گدای کهای؟!