گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۶

 

در پیریت بدیده غباری که کرده جا

نبود غبار، دیده دل راست توتیا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۷

 

پیرانه نیست طور تو، ای شیخ کرده‌ای

ریشی همین سفید در این کهنه آسیا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۸

 

جانسوزتر کند گل رخسار را حجاب

سوزنده تر بود ز پس شیشه آفتاب

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۹

 

خیز و فکر خویشتن بین، چشم من، دیگر چه خواب؟

نور چشم از حلقه عینک چو شد پا در رکاب!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۰

 

شکم از لقمه چو پر شد، ز دل نوا مطلب

جرس ز پنبه چو پر گشت، از آن صدا مطلب!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۱

 

رفت عهد شباب و دندان ریخت

رگ ابری گذشت و، باران ریخت!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۲

 

مد نظر، از روی گلت آب حیات است

نخل هوس، از بوس لبت شاخ نبات است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۳

 

دور از تو توشه سفرم درد و محنت است

در دیده ام سواد وطن شام غربت است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۴

 

گفتار نرم، آب رخ آدمیت است

روی گشاده آینه حسن سیرت است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۵

 

بهر وفای وعده، قیامت چه حاجت است؟

هر روز کز درم تو درآیی قیامت است!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۶

 

غم افتاده خود خوردن از آزادگی است

بر سر سایه خود لرزد اگر بید بیجاست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۷

 

زیبد آن را درو درگاه، که از همت جود

طاق دلهای گدایان بدرش طاقنماست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۸

 

چون سر شمع که گیرند و همان نور بجاست

در ره او سر ما میرود و، شور بجاست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۹

 

هر لوح مزاری ز مقیمان دل خاک

دستی است بسویت که: بیا جای تو اینجاست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۰

 

ناصح آزار زبانی اگرم کرد، بجاست

گر کند شمع ز مقراض شکایت بیجاست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۱

 

راستان را، ز نهاد کج دوران چه زیان؟

زآنکه در کوزه کج آب نه استد جز راست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۲

 

حشمت و کوکبه از شاه و، فراغت ز گداست

چتر طاووس دهد جلوه و، شاهی ز هماست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۳

 

بر آن جمال نکو غازه‌ای نه در کار است

شکسته رنگی ما غازه رخ یار است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۴

 

گوشمالی ز فلک، گوش ترا به ز در است

صفحه سیلی استاد از این نکته پر است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۵

 

چکند پیش فروغ رخ آن ماه، نقاب

پرده دیده کجا مانع نور نظر است؟!

واعظ قزوینی
 
 
۱
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۵۲۷
۵۲۸
۷۷۰