صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۸
عبیر فتنه به زلف سیاهت ارزانی!
گل شکست به طرف کلاهت ارزانی!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۰
در ماه روزه سیر مه ما نکرده ای
چشم گرسنه مست تماشا نکرده ای
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۱
ای خط سبز کز لب جانان دمیده ای
بر آب زندگی خط باطل کشیده ای
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۲
هر لحظه خرابم کند آن چشم به رنگی
با فتنه شهری چند کند خانه تنگی؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۳
با خود پرداز از منزل طرازی
که خودسازی به است از خانه سازی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۴
گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی
بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۵
در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی
از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربایی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۶
در بسته حجاب بود گرچه گلشنش
تکلیف بوسه است دهن غنچه کردنش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۷
بر گردن است خون دو صد کشته چون منش
خون خوردن است بوسه گرفتن ز گردنش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۸
ماهی که عرض می دهد از فلس، مال خویش
محضر کند درست به خون حلال خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۹
از کرم آن کس که شهرت است مرادش
کاسه دریوزه است دست گشادش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۰
چون آتش است رغبت بی منتهای حرص
کز سوختن زیاده شود اشتهای حرص
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۱
با قد خم گشته روگردان مشو از راه حق
بر در دیگر مزن این حلقه جز درگاه حق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۲
بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق
بهر خواب روز، شب را زنده می دارند خلق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۳
مرو از راه به احسان خسیسانه خلق
که گلوگیرتر از دام بود دانه خلق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۴
نیست از گرد مذلت متواضع را باک
هیچ کس پشت کمان را نرسانده است به خاک
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۵
برات رزق ترا از زراعت ایزد پاک
به خط سبز نوشته است بر صحیفه خاک
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۶
می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال
تنگ چشمی می شود در دانه گوهر کمال
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۷
روزگاری شد دل افسرده دارم در بغل
جای دل چون لاله خون مرده دارم در بغل