گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۷۸

 

صبح وصل است و مرا حال چنین می گذرد

شب آدینه مستان به ازین می گذرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۷۹

 

طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد

شمع امید من از عالم آب افروزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۰

 

بی تائمل به مقامی دل غافل نرسد

هر که نشمرده نهد گام به منزل نرسد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۱

 

از سفر با رخ افروخته جانان آمد

رفت چون ماه و چو خورشید درخشان آمد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۲

 

اهل بازار ز زهاد به انصافترند

بیشتر دست و دهن آب کشان، پاک برند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۳

 

پیش سایل چه ضرورست بپا برخیزند؟

از سر مال به تعظیم گدا برخیزند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۴

 

گر مصور قلم از موی میان تو کند

چه خیال است که تصویر دهان تو کند؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۵

 

اول و آخر الله ازان آه بود

که ازو آه نصیب دل آگاه بود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۶

 

از حیات آنچه ترا صرف به طاعات شود

چون رسد وقت، شفیع همه اوقات شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۷

 

حسن اگر بدرقه شعله آواز شود

طایر حوصله شیدایی پرواز شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۸

 

گر چنین جلوه گر آن سرو قباپوش شود

طوق هر فاخته خمیازه آغوش شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۹

 

زود از خنده بی مغز دهن بسته شود

رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۰

 

یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود

کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۱

 

دل سودازده داغ تو به افسر ندهد

رشته ما گره خویش به گوهر ندهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۲

 

گریه امروز به رنگ دگرم می آید

(دل) سوختگی از جگرم می آید بوی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۳

 

کیست آن کس که نه بر حال مسافر گرید؟

چشم آیینه به دنبال مسافر گرید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۴

 

مدار خویش بزرگی که بر شراب نهاد

بنای دولت خود را به روی آب نهاد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۵

 

خسیس باده چو نوشد خسیس تر گردد

که بستگیش فزاید گره چو تر گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۶

 

می مدام دل لاله را سیه دارد

خدا ز عافیت دایمی نگه دارد!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۷

 

اگر نه اشک مرادست بر گلو گیرد

غبار خاطر من ماه را فرو گیرد

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۹۹
۵۰۰
۵۰۱
۵۰۲
۵۰۳
۷۷۰