صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۷
دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد
سری دارم که بر گرد سر فتراک می گردد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۸
به هرکس آسمان شد مهربان بیچاره میگردد
چو گل را باغبان بندد کمر آواره میگردد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱۹
غم روی زمین ما را غبار دل نمی گردد
که از گرد یتیمی آب گوهر گل نمی گردد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۰
به می خشکی ز طبع زاهدان زایل نمی گردد
به آب زندگانی این زمین قابل نمی گردد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۱
ز نخل خشک مریم این رطب بر خاک میبارد
که فرزند سعادتمند با خود رزق میآرد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۲
ز بس اندیشه سرو از قامت آن دلربا دارد
ز طوق قمریان دایم ز ره زیر قبا دارد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۳
مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد
که شکر آشکارا بویی از حسن طلب دارد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۴
شود خونریزتر حسنی که عاشق بیشتر دارد
که از هر طوق قمری سر و فتراک دگر دارد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۵
که جز من می تواند تا مرا گرم سخن دارد؟
که در آیینه طوطی گفتگو با خویشتن دارد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۶
به ظاهر چین در ابرو گرچه آن نازآفرین دارد
به قدر بند نی تنگ شکر در آستین دارد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۷
نهان در پرده هر موی من آه آتشین دارد
رگ ابر بهاران برق را در آستین دارد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۸
به هر رنگی که باشد دل، همان صورت جهان گیرد
بهار از زردی آیینه، سیمای خزان گیرد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۹
که دارم غیر خط تا از رخ او داد من گیرد؟
به جز گلچین که خون عندلیبان از چمن گیرد؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۰
من آن سیلم که منزل پیش راه من نمی گیرد
غبار از گرم رفتاری مرا دامن نمی گیرد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۱
به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد
شکرخواب عدم را بر عزیزان تلخ می سازد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۲
سیه مستان غفلت را فلک هشیار می سازد
درشتان را به گردش آسیا هموار می سازد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۳
مژگان زرد، خانه برانداز سینه است
الماس در خراش جگر بی قرینه است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۴
آب حیات آتش رخساره ها می است
باد مراد کشتی می نغمه نی است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۵
حسنت هلال را به سر آسمان شکست
می خواست چله (را) بنشاند، کمان شکست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳۶
رخسار او مقید زلف بلند نیست
این صید پیشه را نظری با کمند نیست