گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۸

 

هر کس که چون صدف دهن خویش کرد پاک

لبریز می شود ز گهرهای تابناک

بی سجده می کنند نماز جنازه را

مگذار پیش مرده دلان روی خود به خاک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۹

 

زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک

یک تار ز زلف تو و صد قافله مشک

شب تا سحر از سلسله جنبانی زلفی

در کوچه زخمم گذرد قافله مشک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۰

 

بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل

در جیب غنچه زنگ برآورد بوی گل

در گلستان حسن تو از جوش عندلیب

تنگ است جای بال فشانی به بوی گل

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۱

 

گرچه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام

صیقل آیینه روحانیان چون روزه ام

با گرانقدری سبک در دیده هایم چون نماز

با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۲

 

می‌تراود وحشت از بوم و بر کاشانه‌ام

دارد از چشم غزالان حلقه در خانه‌ام

دام زیر خاک سازد سیل بی‌زنهار را

بس که باشد گرد کلفت فرش در کاشانه‌ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۳

 

دیده از صورت‌پرستی بسته بود آیینه‌ام

نوخطی دیدم که بازی کرد دل در سینه‌ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۴

 

من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان

آفتاب شنبه و ابر شب آدینه ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۵

 

جلوه‌ای مستانه زان گلگون‌قبا می‌خواستم

زان گلستان یک نسیم آشنا می‌خواستم

با گواهان لباسی دعوی خون باطل است

ورنه خون خود از آن گلگون‌قبا می‌خواستم

تا به کام دل چو مرکز گرد سر گردم ترا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۶

 

چند زور آرد جنون بر من، گریبان نیستم

چند بی تابی کنم، آه غریبان نیستم

عهد خوبانم که می غلطم در آغوش شکست

شمع صبحم در پی دلسوزی جان نیستم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۷

 

تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم

می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم

تا دهن بازست چون پیمانه می نوشم شراب

چون سبو تا دست بر تن هست صهبا می کشم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۸

 

پرده بر حسن عمل از دامن تر می کشم

چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم

مهر گل را بر گلاب انداختن کار من است

ناز آن لبهای میگون را ز ساغر می کشم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۹

 

در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم

شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم

گرچه از مشق جنون افتاده ام چون خامه باز

کار هر جا بر سر افتد مد آهی می کشم

صحبت خلق است مجنون مرا بر دل گران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۰

 

چون نظر بر روی آن دشمن مروت می‌کنم

از بهار گریه گلریزان حسرت می‌کنم

تا به کی چون جام می عمرم به گردش بگذرد؟

مدتی در پای خُم قصد اقامت می‌کنم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۱

 

گریه را بی‌طاقتی آموختن حق من است

در دو مجلس قطره را همچشم طوفان می‌کنم

دیده افسردگان گرمی ز آتش می‌برد

داغ را در رخنه‌های سینه پنهان می‌کنم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۲

 

نیست ناخن در کف و مشکل‌گشایی می‌کنم

کار عالم را به این بی‌دست و پایی می‌کنم

نیست مانند سپند از سوختن فریاد من

دور گردان را به آتش رهنمایی می‌کنم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۳

 

(تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟

از دعای بی اثر دردسر گردون دهم)

(آشیانی می توانم ساخت در کنج قفس

گر ز دل این خارخار رشک را بیرون دهم)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۴

 

در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانه‌ایم

آن که ما را دربه‌در دارد به او هم‌خانه‌ایم

بی‌تکلف یار خود را تنگ در بر می‌کشد

ما در آیین محبت امت پروانه‌ایم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۵

 

ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم

چین جوهر از جبین تیغ بیرون می بریم

منع ما دریاکشان ای زاهدان از ابلهی است

ما گلیم خویش را از آب بیرون می بریم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۶

 

چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم

حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم

پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب

خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۷

 

ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم

تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم

همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش

به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم

به هر چوب قفس پیوند دیگر بود بالم را

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۶
۴۷۷
۴۷۸
۴۷۹
۴۸۰
۷۷۰