بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۱
ز غم می سوزم و یک لحظه آرامی نمی بینم
سر آمد عمر و این غم را سرانجامی نمی بینم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۲
چو مجنون گر به صحرا افتم از شوق رخت روزی
به جز خورشید بر بالین نبینم هیچ دلسوزی
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۳
به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۴
دلگرمی افزون می شود دور از مهی چون هر شبم
گویا ببرج آتشین کردست منزل کوکبم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۵
تا کرد سیب با ذقن او سخن برون
بگرفتش آنچنان که برویش فتاد خون
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۶
زده ام ز عشق شمعی بخود آتشی بخامی
شده ام خراب و رسوا بامید نیکنامی
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۷
ز پیش چشم گریان عزم رفتن چون کند یارم
ز جان خود کنم قطع نظر وز دیده خون بارم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸
چنان در مجلس می عشوهٔ ساقی کند مستم
که بیخود افتم و ماند چو صورت جام در دستم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۹
چو شب ظلمت شود در کوی او از دود آه من
بود هر شمع سبز از مجلس او خضر راه من
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۰
نیست در آتش غمت گریه ز روی اضطراب
دود کباب دل مرا کرده روان ز دیده آب
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۱
ز راه آن حرم گردی چو در پیراهنم گیرد
روان هر ذره از بهر زیارت دامنم گیرد
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۳
دوست دشمن گشت و مهرم در دل همدم نماند
آنکه قدری داشتم پیش کسی آن هم نماند
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۴
وقتست که با خوبان در باغ گذار آرم
هم سرو ببر گیرم و هم گل بکنار آرم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۵
چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد
فلک هر ذره از خاک مرا پروانهای سازد
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۶
خوش آن ساعت که در آیینه میدیدیم ترا ای ماه
تو هردم جلوه میکردی و من هم میکشیدم آه
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۷
هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد
در دیده نهالی شود و گریه بر آرد
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۸
خوبی چنانکه از تو صبوری نمی توان
هرچند آتشی ز تو دوری نمی توان
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۹
ز تو چونکه بیوفایی چه خوشست دور بودن
نفسی بتلخ کامی زدن و صبور بودن
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۰
مده ساقی پیاپی جام و بیهوشم مساز امشب
شدم من از رخت محروم چون دوشم مساز امشب
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۱
آه کز جلوه ی نازک بدنی مست شدم
چاک دامان گلی دیدم و از دست شدم