سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸
آن که قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین نفشاندی نخست
گردش گیتی گل رویش بریخت
خاربنان بر سر خاکش برست
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۹
تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
[...]
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۹
کاش کآنان که عیب من جستند
رویت ای دلستان بدیدندی
تا به جای ترنج در نظرت
بی خبر دستها بریدندی
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
آن شاهدی و خشم گرفتن بینش
و آن عقده بر ابروی ترش شیرینش
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
ملامت کن مرا چندان که خواهی
که نتوان شستن از زنگی سیاهی
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
یکی کرده بی آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک نام زشتش کند پایمال
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
به تندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان برد پشت دست دریغ
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که به دست خویش نان خوردن
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
هر که زر دید سر فرو آورد
ور ترازوی آهنین دوش است
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
به آستین ملالی که بر من افشانی
طمع مدار که از دامنت بدارم دست
اگر خلاص محال است از این گنه که مراست
بدان کرم که تو داری امیدواری هست
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
یک دم که دوست فتنه خفته است زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
[...]
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
هر که حمال عیب خویشتنید
طعنه بر عیب دیگران مزنید
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۱
ندیدهای که چه سختی همیرسد به کسی
که از دهانش به در می کنند دندانی
قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
که از وجود عزیزش به در رود جانی
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۱
دمی چند گفتم بر آرم به کام
دریغا که بگرفت راه نفس
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس