گنجور

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

گفتم که برآید آبی از چاه امید

افسوس که دلو نیز در چاه افتاد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دروغی که حالی دلت خوش کند

به از راستی کت مشوش کند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۱

 

غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد

ازو درست نیاید غم غریبان خورد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

سلطان که به منزل گدایان آید

گر بر سر بوریا نشیند شاید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۳

 

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۴

 

نیافرید خدایت به خلق حاجتمند

به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

گر ز هفت آسمان گزند آید

راست بر عضو مستمند آید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۶

 

در گرگ نگه مکن که بزغاله برد

یک روز ببینی که پلنگش بدرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۷

 

بشنو که من نصیحت پیران شنیده‌ام

پیش از تو خلق بوده و بعد از تو بوده‌اند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۸

 

مرغ جایی رود که چینه بود

نه به جایی رود که چی نبود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۹

 

خورشید که بر جامهٔ درویش افتد

از بخت نگونش ابر در پیش افتد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۰

 

تواضع گرچه محبوبست و فضل بیکران دارد

نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد

بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۲

 

سگ هم از کوچکی پلید بود

اصل ناپاک از او پدید بود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۳

 

شادمانی مکن که دشمن مرد

تو هم از مرگ جان نخواهی برد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۴

 

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۵

 

هر که دندان به خویشتن بنهاد

خیر دیگر به کس نخواهد داد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۶

 

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود

مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۷

 

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت

یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۸

 

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود

گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر

سعدی
 
 
۱
۱۷۵
۱۷۶
۱۷۷
۱۷۸
۱۷۹
۷۷۰