گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » به نام یزدان - این (‌است) اندرز انوشک روان اتروپات مارسپندان

 

بخواندم زگفتار دانای راد

که اندرز فرزند راکرد یاد

نکو نام پاد آذر شادکام

که بودش پدر ماراسپند نام

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۳

 

فراموش کن چیزهای شده

مبر بیش و تیمار ناامده

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۴

 

مشو تند وگستاخ و نااستوار

به پیش خدا و خداوندگار

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵

 

هر آن چیزکان زی تو نبود نکو

به دیگر کسانش مکن آرزو

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۶

 

یگانه شو آموزگارانت را

خداوندگاران و یارانت را

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۷

 

مشو خویشتن بنده در زندگی

مکن پیش همچون خودی بندگی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸

 

رود هرکه با تو به خشم و به کین

از او دور باش و به رویش مبین

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹

 

امیدت به دادار دارنده بند

گزین دوستی کت بود سودمند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰

 

به گیتی ره ایزدی توختن

بود مینوی توشه اندوختن

به راه خدا و امهرآسپند

به جان کوش تا وارهی ازگزند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱

 

به زن راز پنهان مکن اشکار

همان کودکان را به فرهنگ دار

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۲

 

نیوشنده باش و سخن درپذیر

پس و پیش‌ پاسخ به پیمانه گیر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۳

 

مبادا ز فرهنگ و دانش جدا

زن و کودک مردم پارسا

کش آرد پشیمانی بیکران

برد بیش و تیمار و رنج گران

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۴، ۱۵

 

به بیگاه بر روی مردم مخند

زگفتار بی‌مایه لب بازبند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۶

 

مکن هیچ افسوس با مردمان

کز افسوسیانند مردم رمان

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۱

 

مشو هم‌خور و خفت‌بامست‌مرد

که آمیزش مست رنجست و درد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۳

 

مشو هیچ با مرد بدچشم یار

که بدچشم مردم نیاید به کار

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۴

 

به رشکاوران هیچ منمای زر

بپرهیز از سیزک بی‌هنر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۵

 

چو پیدا شدت نزد شاهان فروغ

نگر تا نگویی بدیشان دروغ

سخن جز به آیین دانش مگوی

که نزد شهان باشدت آبروی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۶

 

مکن گوش هرگز به مرد دروغ

که در گفته‌هایش نبینی فروغ

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۷

 

به بادافره اندر مشو تند و تیز

کسی را به گیتی میازار نیز

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۵