فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
یک دم دل من ز غصه آسوده نشد
وین عقده ناگشوده بگشوده نشد
این دامن پاک چاک چاکم هرگز
الا ز سرشک دیده آلوده نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹
از رأی شمیران غم دل افزون شد
وز جعبه شوم کن جگرها خون شد
چون نوبت آراء لواسان گردید
فریادکنان جان ز بدن بیرون شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰
دوشینه لوای صلح افراشته شد
در مزرع دل تخم صفا کاشته شد
اصلاح وزیر جنگ با پارلمان
نیکو قدمی بود که برداشته شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
ای کاش مرا ناطقه گویا میشد
یک لحظه دهان بستهام وا میشد
تا این دل سودازدهٔ پردهنشین
بیپرده میان خلق رسوا میشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲
ای کاش که راز دل مبرهن میشد
مقصود و مرام ما معین میشد
هرگونه سیاستی که دارد دولت
تا حد لزوم صاف و روشن میشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳ - به مناسبت قتل کلنل پسیان
روزی که شهید عشق قربانی شد
آغشته به خون مفخر ایرانی شد
در ماتم او عارف و عامی گفتند
ایام صفر محرم ثانی شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴
این قوم که تا کشور ما تاختهاند
با رایت خودسری برافراختهاند
با این همه های هوی ایشان دیدیم
هنگام عمل وظیفه نشناختهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
بس همنفسان نرد غلط باختهاند
یک جامعه را به شبهه انداختهاند
با آن همه امتحان هنوز این مردم
ما را به ثبات عزم نشناختهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶
آنان که لوای فقر افراختهاند
یکباره سوی ملک فنا تاختهاند
بیچاره و چارهساز خلقند تمام
آنان که به دلسوختگی ساختهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷ - در مورد وکلای مجلس
آنان که سوار اسب گلگون شدهاند
از مکمن ارتجاع بیرون شدهاند
با آنکه گرو برده به قانونشکنی
امروز نماینده قانون شدهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸
ابناء بشر جمله ز یک عائلهاند
وز حرص دول مدام در غائلهاند
از آز دول الحذر ای اهل جهان
کآنها همه رهزنان این قافلهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹ - در مورد وثوقالدوله
آنان که پریر قلب ما را خستند
دیروز قرار با اجانب بستند
دوشینه یگانه عضو دولت بودند
امروز نماینده ملت هستند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰
آن سلسله ای که از امیران هستند
معمار در این سرای ویران هستند
از چیست که با ثروت هنگفت مدام
اندر صدد غارت ایران هستند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱
تجار ز فقر ناشکیبا گشتند
بی چیز و گدا ز پیر و برنا گشتند
دیگر چه ثمر ز دستگیری وقتی
کز فقر عمومی همه بی پا گشتند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲
آنانکه به عدل و داد مفتون گشتند
تسلیم مقررات قانون گشتند
وآنها که به فرعونی خود بالیدند
ناگاه غریق لجهٔ خون گشتند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳ - راجع به کمپانی نفت و اختلاف آن با دولت
افسوس که دسترنج ما را بردند
با بطر، چهار و پنج ما را بردند
ما و تو برنجیم و حریفان زرنگ
بیزحمت و رنج، گنج ما را بردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
ما را غم بیکرانه قسمت کردند
شیخ و شه و شحنه عیش و نوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵
در کعبه خطاکار خطابم کردند
از بتکده رندانه جوابم کردند
آباد شود کوی خرابات مغان
کانجا به یکی جرعه خرابم کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶
شادم که پری رخان غمینم کردند
یغمای دل و غارت دینم کردند
چون خال سیاه گوشه ابروی خویش
ناکرده نگه گوشه نشینم کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷ - اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر
صد مرد چو شیر، عهد و پیمان کردند
اعلان گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ شرف
با شور و شعف ترک سر و جان کردند